رضا براهنی - وقتی شاعری جوان می میرد، درباره ی او در همان چند روز بعد از مرگش، چه گونه داوری بکنیم؟ در فاجعه ای مهیب، یک قهرمان پیشتاز از عرصه ی گسترده ی معنویت بشری رخت بر بسته، به جای وجودش گودالی هولناک در کنار ما ایجاد شده است. این گودال هولناک را چگونه تلقی بکنیم؟ پیشنهاد می کنیم که فروغ را یک ((شهید)) بنامیم جز این در این چند روز بعد از مرگش کاری نمی توان کرد، چرا که پیش از مرگش، ما همه ی حرف ها مان را _خواه مغرضانه و خواه بی طرفانه، خواه مداحانه و خواه بزرگوارانه _زده ایم و سال ها بعد از مرگش، دیگران نیز درباره ی او سخن خواهند گفت و سخنان آنها که در میان رموز و غوامض نقد ادبی هییتی فنی تر از سخنان ما خواهد داشت، دور از این احساس تند و عمیق و مقدس که اینک ما در برابر ای فاجعه بزرگ داریم، خواهد بود.
او را شهید بنامیم، زیرا همان که زندگی آدم ها یکی با دیگری فرق می کند، مرگ آن ها نیز مثل زندگی شان مفهومی جداگانه دارد، مثلا مرگ نیما، مصیبت نبود، تصادف و تقدیر نبود، جبر حرکت یکسان و یکدست زمان بود، ولی مرگ فروغ، نه فقط مصیبت بود، بلکه واکنشی علیه طبیعت بود، نه فقط تصادف و تقدیر، بلکه توقف ناگهانی چرخ زمان بود، مرگ نیما مرگ طبیعی بود، چرا که نیما پیر شد و مرد، ولی مرگ فروغ، مرگ غیر طبیعی بود، مرگ فروغ، مرگی جوان بود.
ما مردان این نسل هر قدر هم که از نظر بینش و اندیشه و برداشت و خلاقیت و سایر چیزها با یکدیگر تفاوت هایی داشته باشیم، بازهم به فاصله هایی کم یا بیش با هم قابل مقایسه هستیم، ولی فرخ زاد، به دلیل موقعیت خاصی که داشت با هیچ کس قابل مقایسه نیست، زیرا اگر شاعران مرد هر یک سهمی از ظرفیت مردانگی خود را نشان داده نقشی بر دوش داشته اند، فرخ زاد به تنهایی زبان گویای زن صامت ایرانی در طول قرن ها است، فرخ زاد انفجار عقده دردناک و به تنگ آمده سکوت زن ایرانی است.